آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

avash menim balam

انتخاب اسم

سلام گل پسرم. .چند وقته بابايي يه اسم ديگه پيدا كرده كه اونم خيلي قشنگه .آوش.يعني آبگون مثل آب.ولي به نظر من آراز قشنگتره.حالا تا ببينيم چي ميشه.من مطمئنم اسمت هر چي كه باشه مايه افتخارمون ميشي عزيزم.اون اولا كه ما تصميممون براي اسم آراز قطعي بود خاله راحله ميگفت تا به دنيا اومدنش چندين بار اسمشو عوض ميكنين .باورم نميشد.ولي الان ميبينم كه  راست ميگفت.انتخاب اسم خيلي سخته. ...
25 آذر 1391

روزي خانواده 3 نفري ما

سلام پسر گلم.اين روزا مامان حسابي مشغول خريد وسيله و درست كردن اتاق شماست.انقده كيف داره!درسته كه همه چيزايي كه دلم ميخواد نميتونم بگيرم ولي خوب تمام تلاشمو ميكنم كه شما چيزي كم و كسري نداشته باشي.وقتي اتاقت كامل شد عكس همه رو يه جا ميذارم.با اون دستاي كوچيكت دعا كن كه با قدم مبارك شما خدا روزي خانواده 3 نفري مارو بيشتر كنه.آمين. راستي يه ماه بيشتره كه تكوناتو خيلي خوب احساس ميكنم.وقتي به بابايي ميگم بيا دست بذار داره تكون ميخوره شما ديگه تكون نميخوري!اي وروجك شيطون.!الان شما بزرگتر شدي و ضربه هات قويتر شده و تكونات از روي لباسم كاملا مشخصه.قربون پسر پر تحرك و قوي خودم برم. الهي كه هميشه جسم و روحت سالم و قوي باشه ميوه دلم ...
20 آبان 1391

سالگرد ازدواج مامان و باباي خوشحال

سلام پسر عزيزم .ميدوني شما قبل اينكه بياي به دنيا واسه مامان و بابا جشن سالگرد ازدواج گرفتي؟.روزي كه جنسيت شمارو فهميديم روز 5 مهر بود.5 مهر سالگرد ازدواج من و باباييه!!!و ما اينو به كلي يادمون رفته بود تا يه هفته بعد ش كه من داشتم تقويم نگاه ميكردم!چون همه فكر و ذكر ما شده  آراز كوچولو.مهم اينه كه ادم روز سالگرد ازدواجش خوشحال باشه كه شما  باعث شدي كه ما تو اون روز جشن بگيريم و خوشحال باشيم ...
17 مهر 1391

گل پسر مامان

سلام گل پسرم!!   پريروز رفتم سونو و دكتر با قطعيت گفت كه شما پسري.الان تو هفته 19 هستي و خدارو شكر  حسابي سر حالي.بابايي هم خيلي خوشحاله .و قتي بهش خبر دادم با جعبه شيريني اومد خونه.برامون سلامتيت مهم بود عزيز دلم ولي خوب بهر حال آدم كنجكاوه بدونه بچش چيه.خلاصه من كه اون روز حسابي مريض بودمو به زور رفتم تا دكتر ،راه برگشتو از خوشحالي ديدن شماو اينكه بالاخره جنسيت شمارو فهميدم پرواز كردمو مريضيم به كلي از يادم رفت.  قربون آقا پسرم برم من.  واي چقده خوشحالم كه شما ميخواي بياي تو زندگيمون.من و بابايي تصميم گرفتيم اسمتو آراز بگذاريم. من اسم وبلاگتو گذاشته بودم نارين بالام يعني بچه ريزم چون اونموقع كوچك بودي و هنوز نميدونستم...
17 مهر 1391

مامان حالش بده!

بند انگشتي مامان !امروز مامانو خيلي اذيت كردي.سر كار بودم.همش حالت تهوع داشتم تا يهو حالم  بدتر شد و .....بعدش چند تا ارباب رجوع  اومد.همش ميترسيدم دوباره اونجوري بشم.تند تند توضيح ميدادم كه زودتر برن تا  تو ي بند انگشتي آبروي منو نبردي. ا امروز اولين بارم بود كه اينجوري ميشدم.ظهر كه بابا اومد سراغم ديد حال من بده ،كلي ذوق ميكرد بدجنس!البته نه به خاطر حال بد من .ميگفت اين يعني كوچولومون ميخواد بگه منم هستم .منو فراموش نكنين.بابايي خيلي هواي منو تورو داره ها.بعد از ظهرم ميخواستم بيام سر كار دلم ضعف ميرفت.آخه از ترس حالت تهوع غذا كم خوردم.يعني نزديك بود كه از حال برم.بابايي ميگفت چي ميخواي برات بگيرم هيچ چيز خاصي دلم نم...
6 مهر 1391

ذوق مامان

ميوه من!انقده دلم ميخواد برات  خريد كنم. اما كه نميدونم چي هستي! دل تو دلم نيست به خدا!زودتري بزرگ شو ديگه مردم از انتظار.همش ميرم تو اين سايتا لباس و سيسمونيو تختو اين چيزا ميبينم .انشااله كه پول داشته باشم همه رو واست بگيرم.   نفس مامان. ...
6 مهر 1391

هفته 11

خوشكل مامان.هنوز مامان منتظرته.خوب رشد كن.سالم و سرحال.الان تو هفته 11 هستي .شما  اندازه یك انجیر ي و بدنت اكاملا شكل گرفته ؛ حدود 3.8 سانتی متر طول و حدود هشت گرم وزن داري و  بعضی از استخوانهات  در حال تشكیل شدنه . انگشتان دست و پات كاملا از یكدیگر جدا شدن و  به زودی ميتوني مچت رو باز و بسته كني. الان لگدهای آرامی می زني و كش و قوس می آی؛ ولي من حسشون نميكنم. با رشد پرده دیافراگم،  شما ممكنه سكسكه هم بكني.شكم مامانم كمي اومده جلوتر ولي خوشحاله  قربونت بره ماماني ...
6 مهر 1391

خاطره

 امروز ميخوام يكي از خاطرات شيرين بارداري رو برات بگذارم.درسته كه مامان ضايع شد ولي خوب شيرين بود! يكي دو هفته پيش  يه سوتي تو محل كارم دادم كه  اخر سوتي بود.!ميدوني كه حالت تهوع دارم.ميام سر كار اصلا ارايش نميكنم.به اصرار دوستم(همكارم كه سه روز تو هفته اون مياد سه روز تو هفته من) كه گير داده ميگه بدون آرايش مثل روح ها ميموني ،يه سرمه اي مدادي ميزنم.اون روزم سرمه زده بودم. حالم بد شدو .....گلاب به روتون......بعد يه آبي به صورتم زدمو اومدم نشستم.يادم رفت آينه رو نگا كنم ببينم چه ريختي ام!چشامم از شدت حالت تهوع سرخ شده بود انگاري كه گريه كردم!يهو در زدن. رفتم درو وا كنم.همزمان با باز كردن كليد يهو دستمو ديدم كه سياهه!پيش خودم گف...
6 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به avash menim balam می باشد